«دختر یک باغبان هستم»، فاطمه کشاورزی خود را چنین معرفی میکند، او علاقهمند به کسبوکارهای کشاورزی است، 30 سال سن دارد و ساکن روستای دشت آزادگان از شهرستان ممسنی استان فارس است.
فاطمه در حال حاضر، دانشجوی ارشد مدرسی تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی بوده و کسبوکار کشاورزی بنام «خوشههای تاک» را راهاندازی کرده است.
باتوجه به شور و سرزندگی این بانو، به سراغ وی رفتهایم تا داستان خوشههای تاک را از وی به عنوان عضوی از زنان کشاورز فارس به نگارش درآوریم. از او میپرسیم خوشههای تاک چگونه شکل گرفت و فاطمه کشاورز را در ورطهی این کندوکاو قرار داد، وی برایمان میگوید:
«روزی که مصمم شدم «خوشههای تاک» را به وجود بیاورم، دانشجوی ترم سوم بودم. با خودم دو دو تا چهار تا کردم و دیدم که توانمندیهایی در فضای مجازی دارم و اندک تجربهای؛ به خودم گفتم از این مهارتها در راستای فروش محصولات باغ باید استفاده شود.
تولید محصول و باغداری سهم پدرم باشد و بازاریابی و فروش، سهم من. پدرم برای تولید محصول مشکلی نداشت و چالش و حلقه مفقوده فعالیتش، فروش بود و فروش. این کار به راحتی از عهده من برمیآمد چون روزم را در این فضا به شب میرساندم و فقط یک کاربر منفعل هم نبودم بلکه هر روز سعی میکردم در مورد ظرفیتهای فضای مجازی بیشتر بدانم و اگر مهارتی برای استفاده از این فضا لازم هست، آن را آموزش ببینم.
بازاریابی و تولید محتوا برایم کار راحت و سادهای بود. به خوبی از عهده روایت کسبوکار پدرم برمیآمدم. همین کار را هم کردم و شب یلدای 98، کرکرهی «خوشههای تاک» بالا رفت و دشت اولم را همان شب یلدا به دست آوردم.»
فاطمهی عزیز، قبل از ظهور خوشههای تاک، زیاد دل و دستش با باغ و باغداری نبود و به قول خودش، یک عمر چالش او در خانواده این بوده که به پدرش اصرار میکرد دست از سر کچل باغ و زمین بردارد و سراغ یک شغل دیگر با حقوق ثابت ماهانه برود. او پس از خوشههای تاک، طور دیگری میشود، میگوید:
«باورم نمیشد که حالا به فرآوری محصول، رشد و توسعه شغل پدرم فکر میکردم و برای آن برنامه میریختم و حتی در سایتهای مختلف، قیمت دستگاه روغنگیری هسته انگور را چک میکردم. هیچ وقت دلم با این شغل صاف نبود. چون در سالهای گذشته نتوانسته بودیم به آن رفاه مد نظرمان برسیم، البته پدرم از سال 81 تا حوالی 94، باغ و روستا را بوسیده و کنار گذاشته بود و ما ساکن شیراز بودیم.
اما شرایط به نحوی شد که فیلش یاد هندوستان کرد و به روستا برگشت و همان باغداری و حالا یک کارگاه سنتی شیره انگور هم راه انداخته بود. غرغر کردن من هم به راه بود تا وقتی که «خوشههای تاک» به عنوان عضو پنجم خانواده قدمرنجه فرمودند و متولد شدند.»
خانم کشاورز به همراه خانواده در پاییز 99 ساکن روستا میشوند و همان مهاجرت معکوس موفق اتفاق میافتد، حالا خوشههای تاک، یک ساله شده بود و تاتی تاتی راه میرفت و خیلی هم زود قد میکشید. فعالیت این بانو از استان فارس، دیگر، کمکم، جدیتر میشد او در این مورد میگوید:
« پاییز 99، وقتی پدرم میخواست شیرههای انگورش را بفروشد، مانع شدم و گفتم اجازه بده آنها را به قیمت بهتری بفروشم، باور نکرد و همه را به تف تومان فروخت و به من گفت: «میتوانی 5 تُن شیره انگور را یک روزه بفروشی؟» سکوت کردم و به خودم گفتم « نه تا این حد».
خودم هم باور نداشتم بتوانم روزی به این میزان فروش برسم. اما کمکم فروش بالا رفت. محصولات خودمان تمام شد، دست به دامن محصولات فامیل شدیم و من توانستم حدود 4 تُن محصول را از روستای خودمان بیواسطه بفروشم.
این اتفاق برای ما خیلی غیرمنتظره و مبارک بود. چند سال تصمیم داشتیم خانهای در روستا بسازیم، اما نمیشد. به برکت خوشههای تاک این اتفاق هم افتاد و دیگر تا آخر عمر قرار است در روستا لنگر بیندازیم. همهی آرزوهای من هم با چرخش 180 درجه زیر سقف «خوشههای تاک» خلاصه شد.
در روستای ما هم، مانند سایر روستاهای دیگر، باور مردم ضعیف است و به همین راحتی اهل ریسک یا امتحان کردن فرصتهای جدید زندگی نیستند. اما وقتی کسی راهی را میرود و امتحانش را پس میدهد، دیگران هم همان راه را میروند. این از جهتی هم خوب است و از جهت دیگری هم بد. خبر موفقیت خوشههای تاک هم خیلی زود دست به دست شد و توانست کمی باور اطرافیانم را عوض کند.
افرادی دیگری هم تصمیم گرفتند با همین گوشی بازاریابی کنند و این هم برکت دیگری برای وجود خوشههای تاک بود. اگرچه در وهلهی اول، بستهبندی حرفهای نداشتند و بعضی از هممحلیهایم راضی نمیشدند تا برای بستهبندی حرفهایتر، هزینه کنند و محصولات را در نایلون و گونی ارسال میکردند.
اما وقتی نارضایتی مشتریان خودشان را با رضایت مشتریان خوشههای تاک مقایسه کردند، دیدند که ارزش هزینه کردن و جلب رضایت مشتری را دارد.»
خرید و فروش محصول در منطقهای که فاطمه کشاورز زندگی میکند، معمولا یک کار مردانه به شمار میآید و از روز اولی که خوشههای تاک متولد شدهاند او سعی کرده است تا باور و نگرش همه اهالی روستا را تغییر دهد تا به به قدرت اراده و فکر خودشان ایمان بیاورند و منتظر دولت و دولتیها نباشند، او میگوید:
«دلم میخواست دخترهای روستایمان هم افق جدیدتری را پیش روی خودشان ببیند. فکر نکنند دختر بودن یا ساکن روستا بودن برای آنها یک محدودیت است. به طور مصداقی ببیند که وقتی منِ فاطمه «میتوانم»، پس آنها هم میتوانند.
حالا ما تعدادی فروشگاه اینترنتی داریم که توسط دختران و زنان فامیلمان اداره میشود و الحمدالله گشایشی هم در زندگیها ایجاد کرده است.
چنانکه امسال به دخترخالهم میگفتم خودت انگور بخر و در کارگاه پدرت شیره تولید کن تا بتوانی سود بیشتری داشته باشی!، منتظر اجازه بزرگترها و خانوادهت هم نباش. همین که به طور جدی به این کار فکر میکرد خیلی اتفاق خوبی بود. خدا را چه دیدی شاید سال بعد هم خودش به تنهایی به فکر اجاره کردن باغ بیفتد.
خوشه های تاک برای زندگی من مثل یک کشتی است که قرار است آرزوهایم را بار بزند و در ساحلی در همین نزدیکیهای سه چهار سال دیگر آن را پیاده کند تا به واقعیت بپیوندند.
خوشههای تاک یک کشتی تک سرنشین نیست، در این مسیر دیگران را هم سوار میکند و تجربیاتش را بیچشم و داشت میبخشد و یکی از رویاهای من این است که خوشههای تاک توسعه بیشتری پیدا کند و یک کسبوکار دخترانه که چندین و چند کارمند دختر دارد که از قضا همهشان هم مثل خودم دختر یک باغبان هستند، باشد.»
سلااام بسیار از خواندن روایت جالب فاطمه جان از کسب و کارش به ایشون و همت بلندشون بالیدم، لذت بردم و درس گرفتم☘☘☘
به امید موفقیت روز افزون خوشه های تاک و
کافه کشاورز عزیز که باعث دیده شدن بیشتر این عزیزان میشوند